وقتی به فیلهای وحشی میگفت بایست، فیلها میایستادند
یک بچه کوچکی بود که وقتی به فیلهای وحشی میگفت بایست، فیلها میایستادند. این خبر به گوش پادشاه رسید و پادشاه فرمان داد که بررسی کنند ببینند چگونه اینطور میشود. بعد از بررسیهای بسیار فهمیدند که این موضوع برمیگردد به آموزشهایی که مادر آن فرزند به او داده بود. مادر هیچگاه به فرزندش نگفته بود که «تو نمیتوانی» و این در وجود پسر به ایمانی تبدیل شده بود. او خود را توانمند میدانست و خود را اینگونه شناخته بود».
داستان این بود، اما یک سؤال: آیا ضعفها و شکستهای ما در برابر فیلهای وحشی زندگیمان از شناخت نادرستمان از خود ناشی نمیشود؟ اصلاً ما راجع به خودمان چه فکر میکنیم؟ آیا تا بحال از خودمان پرسیدهایم «من کیستم؟» پاسخ چه بوده است؟
بعد از شنیدن این داستان فکر کردم «اگر پاسخم به من کیستم خودم تغییر کند، همه چیز در اطرافم تغییر میکند. آن وقت اگر من هم با فیلی مواجه شوم و به او بگویم بایست!» امیدوارم مرا له نکند!!
منبع:سایت علوم باطنی
پاورقی:
من شنیدم انسان میتونه به جایی برسه که اراده اش همون اراده خدا بشه و یا اراده خدا اراده اون .یعنی هر چی اراده کنه خدا همونو اراده کنه .اماالان هیچ مدرکی برای این حرفم ندارم نا از قرآن و نه حدیث که براتون بنویسم اما مطمئنم این حرفی که شنیدم درسته .الانم هیچکسی نیست ازش بپرسم .اگه شما میدونید برام کامنت بذارین لطفا
کلمات کلیدی :